امان از مادر شرقی...   2012-02-26 14:05:59

دوستی وبلاگ نویس دارم که مدت‌هاست نوشته‌هایش را دنبال می‌کنم. خوب می‌نویسد، عاشقانه‌هایش آرام بخشند و دیدگاه‌هایش برایم قابل قبول. مدتی است مادر شده‌است و دیگر واویلا. دنیا به پایان رسیده دیگر مادر شدن همانا و زندگی را بوسیدن گذاشتن کنار همان. همه‌چیز به دور بچه می‌چرخد. شاید بگویید این که اشکالی ندارد، حس مادری قوی و شرقی همین است دیگر. ولی بیاییم کمی منطقی باشیم. مادرشدن بسیار خوب، وظایف مادری هم به جای خود، ولی از زندگی که دیگر نباید ساقط شد. گاهی فکر می‌کنم کاری که فروغ کرد بسیار منطقی‌تر بود تا کاری که مادران تازه از تنور درآمده می‌کنند و دنیایی فدای دردانه‌شان. همه‌چیز برای آنها چون پرده‌ای کنار می‌رود و می‌ماند چهره‌ی معصوم کودک که نه تنها منظره‌ی روز و خواب شب‌شان می‌شود، بلکه هنرشان را هم به ابتذال می‌کشد. وقتی از استفراغ و اسهال کودکت هم شعر می‌سازی... .ببینید یک زیاده روی داریم ما مادران ایرانی آن‌هم نه آنکه بی‌نهایت اغراق‌آمیز دوست داریم بلکه کوچک ترین کسالت‌شان را مصیبت می‌کنیم. بچه باید مریض شود، زمستان سرما بخورد، بدود، زمین بخورد و گاهی هم پایش بشکند. گچ می‌گیرند، خوب می‌شود. من خودم دو پسر شیطان فوتبالیست بزرگ کرده‌ام تمام مسابقات‌شان را با آنها بوده‌ام چندین بار باید به بیمارستان می‌بردم‌شان. عکس برداری و یکی دوبار هم شکستگی استخوان و.. و.. و.. خب، بزرگ شدند، رفت. کنار تخت بیمارستان بجای اشک ریختن روحیه داده‌ام، بهشان یادآوری کرده‌ام بازی اشکنک دارد. بعدها هم راحت رهایشان کرده‌ام بروند دنبال زندگی‌شان. این‌جور مادر که باشی و هی غصه بخوری و هی اعلام کنی که داری غصه می‌خوری و تمام دنیا را هم خبر کنی، بچه بزرگ که شد مدیون توست، بیچاره‌ی توست، نمی‌تواند برای خودش تصمیم بگیرد مثلا پربکشد به دیار دیگری و خوشبخت باشد. احساس گناه می‌کشدش. مادرش را آن‌هم مادری را که شبانه روزش را وقف او کرده‌است رها کرده‌است، مدرک هم دارد.. وبلاگش. صفحه‌ی فیس بوکش...ای وای............


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات